آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

آریان جون

مامان بدو

جمعه غروب رفتیم خونه مادرجون.اخه خاله زهرا و خاله سمیه هم اومده بودن اونجا.تا امروز غروب که برگشتیم. همیشه به آریان می گم آریان بیا مامان بدو.برا همین آریان وقتی می خواد بگه بیا میگه : بدو از صبح راه میره می گه مامان بدو .بعد با دست به جایی که نشسته اشاره می کنه و می گه: بشین . به دخترخاله ترنم میگه : ن نم یا ت نم به خاله سمیه می گه: ایه یه به خاله زهرا هم میگه : ایه از وقتی که اومدیم خونه هم کنترل تلویزیون رو اوردی و به باباجون می گفتی: حدنی حدنی که اون متوجه نمی شد شما چی می گی.به پدرشوهرم گفتم میدونی چی خواد؟ منظورش حسنیه. این روزا هر وقت که خونه ایم بی وقفه در حال نگاه کردن جناب حسنی هستیم. هرجا...
11 ارديبهشت 1391

ابو

امروز دیدم آریان هی داد میزنه مامانی ابو ابو.منم فکر می کردم میگه هاپو.می گفتم نه مامانی .هاپو نیست نترس.باز می گفت ابو ابو .اومدم پیشش دیدم موچین و آینه منو برداشته و داره ابرو میگیره.فهمیدم که می گفت ابرو داشتم تو آشپزخونه ناهار درست میکردم دیدم آریان اومد با یه پوشک تو دستش و میگه مامانی جیش.گفتم جیش کردی مامان.گفت آره.نگاه کردم دیدم کلی کثیف کاری کرده و به طور داوطلبانه و  انتحاری (برخلاف همیشه که باید کل خونه رو دنبالش بدوم تا ببرمش دستشویی) اومده واسه تعویض اینم چند تا عکس ار آریان جونم: ( آریان در اندیشه فرداها) تو این عکس شبیه این کاندیداها واسه رای گیری ژست گرفته. خوب اینم یه مدل خوابیدنه دیگه. ...
7 ارديبهشت 1391

پیاده روی

امروز آریان بعداز ظهر 45 دقیقه ای خوابید و ساعت 3:15 بود که بیدار شد.میخواستیم غروب بریم خونه مادرجون که وقتی دیدم هنوز زوده تصمیم گرفتم منو آریان باهم قدم بزنیم و بریم.اخه خونه ما تا خونه مادرجون پیاده کمتر از  10 دقیقه راهه.تا آماده بشیم و بریم شد ساعت 4.اما چشمتون روز بد نبینه که 45 دقیقه کشید تا برسیم.اخه آریان بیشتر مسیر رو همیشه برخلاف اون جهتی که باید بریم طی می کنه.یه جا هم که چند تا مرغ و خروس دید خودمو کشتم تا بعد از یه 20 دقیقه ای تماشا کردن و همکاری شدید با جناب خروس (خروسه و آریان نوبتی قوقولی قوقو می کردن) رضایت داد بقیه راهو بریم. غروب هم رفتیم آرامگاه که آریان رو قبرها با یه سرعتی می دویید و این طرف و اون طرف می ...
7 ارديبهشت 1391

ممنون

مامانی داشت سالاد درست میکرد.گفت آریان بیا خیار بدم بهت.آریان تندی دویید و اومد خیار و ازم گرفت و گفت: مم مو ( =ممنون) الهی مامان فدای تو اون ممنون گفتنت بشه.   وقتی داری کاری می کنی می گم آریان اجازه گرفتی؟ یه انگشتت رو میاری بالا و می گی اداده ؟؟؟ امشب رفتی دم در اتاق دایی ولی تو نرفتی.گفتی دایی اداده ؟؟ این روزا همه ی کلمات رو سعی می کنی تکرار کنی البته خیلی ها رو هم اشتباه می گی اما همون قدر که ریتمش و میای منو بابایی کلی ذوق می کنیم.هر روز با شیرین کاریات بیشتر دلمو میبری وروجک خیلی خیلی دوستت دارم عشق مامان.     :::: دیشب آریان جونم ساعت 3 صبح به شدت تب کرد و براش شیاف گذاشتم تا بخوابه ...
6 ارديبهشت 1391

ایناااااااااااا

بابایی دراز کشیده بود.یه پتو مسافرتی هم گذاشته بود زیر سرش.آریانم رفت پیشش دراز کشید و گفت دایی (=پتو) بابایی گفت پتو ندارم .آریان بلند شد و پتوی زیر سر بابایی رو نشون داد و با یه لهجه خیلی باحالی گفت: اینااااااااااااا ....... آریان قایم می شود: پسری وقتی می خواد قایم بشه دستاشو میذاره رو صورتش (البته بیشتر رو بینی میذاره تا رو چشماش) و اونوقت دیگه هیچکی اونو نمی بینه. ............... عکس آریان در حال فرار زیر درخت آلبالوی حیاطمون: ...
2 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد